متــــــــن...ℳ

سایتی واسه سرگرمی شما دوست عزیز.....پر از متن های فلسفی و عاشقانه

متــــــــن...ℳ

سایتی واسه سرگرمی شما دوست عزیز.....پر از متن های فلسفی و عاشقانه

این سایت بر اساس ویژگی های خود پر از متن های زیبا می باشد...با ورود به این سایت کوچک متن های فلسفی...معنی دار....عاشقانه....طنز.....غمناک.....احساسی...ترسناک....و....پیدا می توانید بکنید و حتی متن های پروفایل هم در این سایت گذاشته می شود این سایت در پیام رسان گپ و سروش نیز کانال دارد و می توانید به آن بپیوندید
کانال ما در پیام رسان سروش sapp.ir/matnoo
کانال ما در پیام رسان گپ https://gap.im/matne
منتظر حمایت گرم شما هستیم......سایت متن

بایگانی
آخرین مطالب

داستان پسرک شاد

پنجشنبه, ۱۰ مرداد ۱۳۹۸، ۱۱:۰۲ ب.ظ


سلام دلم برات خیلی تنگ شده بود…

پسرک از شادی در پوست خود نمی‌گنجید …راست می‌گفت …خیلی وقت بود که ندیده بودش … دلش واسش یه ذره شده بود …تو چشای سیاهش زل زد همون چشهایی که وقتی ۱۵ سال بیشتر نداشت باعث شد تا پسرک عاشق شود و با تهدید و داد و عربده بالاخره کاری کرد که با هم دوست شدن …

دخترک نگاهی به ساعتش کرد و میون حر ف‌های پسرک پرید و گفت : من دیرم شده زودی باید برم خونه … همیشه همین جور بوده هر وقت دخترک پسرک رامی‌دید زود باید بر می‌گشت…

پسرک معطل نکرد و کادویی که برای دخترک خریده بود رو با کلی اشتیاق به دخترک داد …

دخترک بی تفاوت بسته را گرفت و تشکری خشک و خالی کرد … حتی کنجکاویی نکرد داخل بسته رو ببیند …

پسرک خواست سر سخن رو باز کند که دخترک گفت : وای دیرم شد … من دیگه برم خداحافظ …

خداحافظی کردند و پسرک در سوگ لحظه جدایی ماتم گرفت و رفتن معشوق را نظاره کرد …

دخترک هراسان و دل نگران بود … در راه نیم نگاهی به بسته انداخت … یه خرس عروسکی خوشگلی بود … هوا دیگه داشت کم کم سر می‌شد و سرعت ماشین‌هاییکه رد می‌شدند ترس دخترک رو از دیر رسیدن بیشتر می‌کرد …

پسره مثل همیشه چند دقیقه تاخیر داشت اما بازم مثل همیشه ریلکس بود … دخترک سلام کرد و پسر پاسخ گفت.

دختر بی درنگ بسته را به پسر داد و نگاه پر شوقش را به نگاه پسر دوخت. پسر نیم نگاهی به بسته انداخت وگفت : مرسی … ناگاه چشمش به نامه ای افتاد که عاشق خوش خیال دخترک برای او نوشته بود … لبخندی زد و به رو خودش نیاورد … چند دقیقه ای را با هم سپری کردن و باز مثل همیشه خداحافظی و نگاه ملتمس عاشقی که از لحظه ی وداع بیزار است … این بار دخترک عاشق بود و پسره معشوق او … معشوقی که شاید جسم اون سر قرار با ۵ دقیقه تاخیر حاضر شده بود ، اما دلش از لحظه ی اول جای دیگه بود …

کمی‌آن طرف تر صدای جیغ لاستیکی دخترک و پسر را متوجه یه نقطه ای در آن طرف کرد … پسرکی در زیر چرخ‌های ماشین جان می‌داد و آخرین نگاهش دوخته شده به معشوقه ای بود که به او خیانت کرده بود…


موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۸/۰۵/۱۰
محمد حسین اصغری

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی