متــــــــن...ℳ

سایتی واسه سرگرمی شما دوست عزیز.....پر از متن های فلسفی و عاشقانه

متــــــــن...ℳ

سایتی واسه سرگرمی شما دوست عزیز.....پر از متن های فلسفی و عاشقانه

این سایت بر اساس ویژگی های خود پر از متن های زیبا می باشد...با ورود به این سایت کوچک متن های فلسفی...معنی دار....عاشقانه....طنز.....غمناک.....احساسی...ترسناک....و....پیدا می توانید بکنید و حتی متن های پروفایل هم در این سایت گذاشته می شود این سایت در پیام رسان گپ و سروش نیز کانال دارد و می توانید به آن بپیوندید
کانال ما در پیام رسان سروش sapp.ir/matnoo
کانال ما در پیام رسان گپ https://gap.im/matne
منتظر حمایت گرم شما هستیم......سایت متن

بایگانی
آخرین مطالب

تاریکی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ مرداد ۹۸ ، ۱۱:۳۲
محمد حسین اصغری

غم و شادی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ مرداد ۹۸ ، ۱۱:۱۵
محمد حسین اصغری


سلام دلم برات خیلی تنگ شده بود…

پسرک از شادی در پوست خود نمی‌گنجید …راست می‌گفت …خیلی وقت بود که ندیده بودش … دلش واسش یه ذره شده بود …تو چشای سیاهش زل زد همون چشهایی که وقتی ۱۵ سال بیشتر نداشت باعث شد تا پسرک عاشق شود و با تهدید و داد و عربده بالاخره کاری کرد که با هم دوست شدن …

دخترک نگاهی به ساعتش کرد و میون حر ف‌های پسرک پرید و گفت : من دیرم شده زودی باید برم خونه … همیشه همین جور بوده هر وقت دخترک پسرک رامی‌دید زود باید بر می‌گشت…

پسرک معطل نکرد و کادویی که برای دخترک خریده بود رو با کلی اشتیاق به دخترک داد …

دخترک بی تفاوت بسته را گرفت و تشکری خشک و خالی کرد … حتی کنجکاویی نکرد داخل بسته رو ببیند …

پسرک خواست سر سخن رو باز کند که دخترک گفت : وای دیرم شد … من دیگه برم خداحافظ …

خداحافظی کردند و پسرک در سوگ لحظه جدایی ماتم گرفت و رفتن معشوق را نظاره کرد …

دخترک هراسان و دل نگران بود … در راه نیم نگاهی به بسته انداخت … یه خرس عروسکی خوشگلی بود … هوا دیگه داشت کم کم سر می‌شد و سرعت ماشین‌هاییکه رد می‌شدند ترس دخترک رو از دیر رسیدن بیشتر می‌کرد …

پسره مثل همیشه چند دقیقه تاخیر داشت اما بازم مثل همیشه ریلکس بود … دخترک سلام کرد و پسر پاسخ گفت.

دختر بی درنگ بسته را به پسر داد و نگاه پر شوقش را به نگاه پسر دوخت. پسر نیم نگاهی به بسته انداخت وگفت : مرسی … ناگاه چشمش به نامه ای افتاد که عاشق خوش خیال دخترک برای او نوشته بود … لبخندی زد و به رو خودش نیاورد … چند دقیقه ای را با هم سپری کردن و باز مثل همیشه خداحافظی و نگاه ملتمس عاشقی که از لحظه ی وداع بیزار است … این بار دخترک عاشق بود و پسره معشوق او … معشوقی که شاید جسم اون سر قرار با ۵ دقیقه تاخیر حاضر شده بود ، اما دلش از لحظه ی اول جای دیگه بود …

کمی‌آن طرف تر صدای جیغ لاستیکی دخترک و پسر را متوجه یه نقطه ای در آن طرف کرد … پسرکی در زیر چرخ‌های ماشین جان می‌داد و آخرین نگاهش دوخته شده به معشوقه ای بود که به او خیانت کرده بود…


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ مرداد ۹۸ ، ۲۳:۰۲
محمد حسین اصغری